داغی نهفته در این قلب پاره ام...

 

داغی نهفته است در این قلب پاره ام

همچون حباب منتظر یک اشاره ام

 

و الله روضه ام جگر پاره زهر نیست

من کشتۀ شکستن یک جفت گوشواره ام

 

عمریست لحظۀ گذر از کوچه هایِ تنگ

آن صحنه غرور شکن در نظاره ام

 

گفتم به زهر: خوب اثر کن بر این جگر

در دست های توست فقط راه چاره ام

در ظلمت همیشۀ شبهای کوچه ها

در جستجویِ تکّه چندین ستاره ام

 

چون مادرم تمامِ تنم سوخت ای خدا

امّا به سینه است تمامِ شراره ام

 

اسرار کوچه را نتوان گفت با کسی

راویِ این حقیقت پر استعاره ام

 

یک جمله ای بگویم و ای خاک بر سرم

بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرم

شهادت امام حسن(ع)

عــــــالم امروز پُر از ماتم و رنج و مَحَن است
گرد غم بر سر هر محفل و هر انجمن است

ایــــن چه شور است که بر پا شده در ارض و سما
این چه سوز است که در سینه هر مرد و زن است

هر که را می نگری رَخت عـــزا کرده ببر
دیده پر آب و جگر خون و سیه پیرهن است

بـــــانگ و فریاد به گوش آید از افلاک مگر
عـــزای حسن است عـــزای حسن است

عصمت پــــاک خدا حضرت زهرای بتول
در جنان بزم عزا چیده و غرق محن است

ای مادری ترین پسر فاطمه ، حسن!
ای مجتبی ترین ثمر فاطمه ، حسن !

آن مقتدا که هیچ کَسَش اقتدا نکرد
با اینکه هست تاج سر فاطمه ، حسن!

وقتی که در مدینه غریبش گذاشتند
یعنی شکست بال و پر فاطمه ، حسن!

حتی صدای تو به سپاهت نمی رسید
یعنی شکسته شد کمر فاطمه ، حسن!

روزی که مادر تو به کوچه ز پا فتاد
چشم تو دید درد سر فاطمه ، حسن!

در ناله ها و نافله های شبش کسی
چون تو ندید چشم تر فاطمه ، حسن!

در بین اهل بیت ، خدایی خودت بگو
مثل تو کیست خونجگر فاطمه ، حسن!

چون تو کسی که چادر خاکی ندیده است
ای قامتت عصا به بر فاطمه ، حسن!

سیلی به پیش چشم تو بر مادرت زدند
دیوار بود و زخم سر فاطمه ، حسن!

زهرا اگر که شد سپر مرتضی علی
آری تویی ، تویی سپرِ فاطمه ، حسن!

الحق که از حسین تو هستی غریب تر
این غربت است ، در نظر فاطمه ، حسن!

یک یار هم کنار تو روز وفا نماند
در غربتی تو هم اثر فاطمه ، حسن!

یک عمر خونِ دل ز گلویت به تشت ریخت
ای پاره پارۀ جگر فاطمه ، حسن!

ارباب غریبم سلام

 

سلام، غریب تر از هر غریب!

سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!

سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!

سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!

سلام،بر جگر پاره پاره شده در کوچه های مدینه!

سلام، امام غریب من!

 

با آن مزار خاکی و سقف کبوتری

میخواستی نشان دهی از همه مادری تری

 

 

 

جلوه های مظلومیت امام حسن (ع)

من مسلمان شده ی دست امام حسنم...

 

من را کنیز کوی حسن آفریده اند

مبهوت و مات روی حسن آفریده اند

من را پیاله نوش شرابش رقم زدند

مست از خم و سبوی حسن آفریده اند


عطر دستانی را داری که :

" پرنده ای را از قفس آزاد کرده اند "

مولای من ، دریاب مرا که در قفس خویش مانده ام ...

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ

السلام علیک یا حسن بن علی ایها المجتبی یابن رسول الله

برای یاد کردن از تو ، منتظر مناسبتها نمی شوم که یادت بهترین مناسبت و موهبت است ...

 

السلام علی عشق...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مدد ارباب حسن(ع)


امشب دلم به هوایت پر میزند...

در این شبها که به اسمان مینگریم گویی بغضی کهنه در گلوی مهتاب
 
تو را فریاد میزند برای تمام تنهایی حریم پاکت دلم میسوزد

هر گاه که تن سپردم به گوش دادن تمام زمزمه های دل خسته ام ،
 
نامی به جز حسن بن علی نشنیدم نامی

که هرگز نتوانستم نامی در کنار ان بگنجانم


مرا چه باکی است از اتش دوزخ که چون در میان هاله های ان
 
مرا رها کردند باز من دامن کریم تو را

رها نخواهم کرد هنگامی که برای گرفتن دستان گنهکارم قدمهایت
 
را برداری اتش چه شرمگین خواهد

شد از زبانه کشیدن، و ابراهیم بیاید و ببیند که کدامین گلستان زیباتر است؟

زندگی چیزی جز عشق تو را به من نشان نداد و دل بهانه ای جز دیدارت
 
در همه عمر نگرفت

بگذار که با دیدنت دلم برای همیشه خراب شود مرا به آبادی دل چه سود
 
و چه نیاز؟ که در این دنیا هر دلی خراباتی شد گویا ابدی جاویدان شد

من اسارت دلم را به هیچ آزادی نفروشم که زندانبانی چون
 
حسن بن علی جرعه ای جز می به من ارزانی نمیدارد...
 
 
 
 
 
 
حسنی ام بنویسید به روی کفنم