مدد ارباب حسن(ع)


امشب دلم به هوایت پر میزند...

در این شبها که به اسمان مینگریم گویی بغضی کهنه در گلوی مهتاب
 
تو را فریاد میزند برای تمام تنهایی حریم پاکت دلم میسوزد

هر گاه که تن سپردم به گوش دادن تمام زمزمه های دل خسته ام ،
 
نامی به جز حسن بن علی نشنیدم نامی

که هرگز نتوانستم نامی در کنار ان بگنجانم


مرا چه باکی است از اتش دوزخ که چون در میان هاله های ان
 
مرا رها کردند باز من دامن کریم تو را

رها نخواهم کرد هنگامی که برای گرفتن دستان گنهکارم قدمهایت
 
را برداری اتش چه شرمگین خواهد

شد از زبانه کشیدن، و ابراهیم بیاید و ببیند که کدامین گلستان زیباتر است؟

زندگی چیزی جز عشق تو را به من نشان نداد و دل بهانه ای جز دیدارت
 
در همه عمر نگرفت

بگذار که با دیدنت دلم برای همیشه خراب شود مرا به آبادی دل چه سود
 
و چه نیاز؟ که در این دنیا هر دلی خراباتی شد گویا ابدی جاویدان شد

من اسارت دلم را به هیچ آزادی نفروشم که زندانبانی چون
 
حسن بن علی جرعه ای جز می به من ارزانی نمیدارد...
 
 
 
 
 
 
حسنی ام بنویسید به روی کفنم