تو کجایی گل نرگس...

توکجایی؟ توکجایی؟
و تو انگاربه قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگراین منجی دلسوز،طرفدار ندارد،که غریب است؟
وعجیب است
که پس ازقرن وهزاره
هنوزم که هنوز است
دوچشمش به راه است
ومگرازسیصد واندی ازشیفتگانش، زیاد است
که گویند:
به اندازه یک «بدر» علمدار ندارد
و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او سپهش یار ندارد؟

جواب امام زمان(عج):
تو خودت!
مدعی دوستی ومهر شدیدی که به هر شعر جدیدی
زهجران وغمم ناله سرایی، توکجایی؟
تو که یک عمر سرودی «توکجایی؟» توکجایی؟
بازگویی که مگرکاستی ای بد ،زامامت، زهدایت، زمحبت
زغمخوارگی ومهروعطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تونبوده؟
چه کسی قلب تورا سوی خدای توکشانده؟
چه کسی درپی هرغصه تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تورا در پس هررنج گرفته؟
چه کسی راه به روی توگشوده؟
چه خطرها به دعایم زکنار تو گذرکرد!
چه زمان ها که توغافل شدی و یار به قلب تو نظرکرد...
وتوبا چشم و دل بسته فقط گفتی...
توکجایی؟! وای کاش بیایی!
هرزمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هرزمان بود تفاوت، تورفتی، تونماندی...
خواهش نفس شده یار وخدایت.
وهمین است که تأثیر نبخشند دعایت
وبه آفاق نبردند صدایت
وغریب است امامت
من که هستم!
توکجایی؟
توخودت کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!
